مجموعه عکسهایی که در تاریخ 11/27/2019
از پارک نزدیک منزل گرفتم
برای دیدن همه عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب...
سفر اخیر من و بانو به کانادا و بازدید از آبشار نیاگارا بزرگترین آبشار جهان
نیاگارا در شب شکوه خاصی داشت
برای دیدن عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید
ادامه مطلب...
پاییزِ زیبایِ گوشه ای از بهشت
و زیبایی بی پایان و آرامشی وصف ناشدنی
جایی که لبها بسته میشوند و گوشها کر می شوند و چشمها میشنوند و هستی زبان به سخن می گشاید و
اهل دل دانند که چیست در زمزمه مبهم آب.
شهر سیلور اسپرینگ - ایالت مریلند آمریکا
( برای دیدن عکسهای بیشتر به ادامه مطلب مراجعه کنید )
ادامه مطلب...
کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب
چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی
عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی
من که میدانم تو هم چون شمع گریان می شوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی
بشکند پیمانه ی صبرم,ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی
بینم آن روز ی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی
مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی
معینی کرمانشاهی
یکسال دیگر از عمر من سپری شد . برای من گذر عمر هرگز جاده ای رو به زوال و نیستی نبوده و نیست بلکه لحظه لحظه آن برایم فرصتی ست در جهت نزدیک شدن به سرمنزل موفقیت و کمال . خدا را شاکرم از اینکه در این بزنگاه پر تلاطم زندگی پیوسته همراهم بوده و شریکی والامقام و شایسته را بعنوان همسر و همراه با من هم قطار نموده. امشب سوت حرکت زندگی به سوی هدف برای یکسال دیگر به صدا درآمد و من پرشورتر ، جوانتر و با انگیزه تر از دیروز در این مهم گام برخواهم داشت.
شایان دیبا
پنج سال از لحظه باشکوه آغاز می گذرد
از شروع یک سفر پر فراز و نشیب
من و تو در قطار زندگی
در جاده های پر پیچ و تاب سرنوشت
هم قطار ، هم قصه ، همسفر ، همراه ، همنفس ، هم غصه ، همدم ، همنشین ، هم قدم ، هم هدف و سرانجام
"همسر"
زیباترین واژه ای که شایسته توست ای یگانه معشوق من
ای الهه مهربانی و صداقت و وفاداری
ای خداوندگار زندگیم
لاله بانوی زیبای من
پنجمین سالروز پیوندمان را گرامی می دارم
و برایت تندرستی و پیروزی آرزو می کنم.
از تو ممنونم بخاطر حضور شکیبا و مهربانت در جاده های سهمگین زندگیم.
شایان
سفر نوروزی سال 98 به ایالت Ohio و بازدید از موزه THE WARTHER MUSEUM
ساخت قطار و قطعات آن از عاج فیل و فقط با استفاده از یک چاقوی ساده توسط درستان هنرمند بی بدیل Mooney Warther
ادامه مطلب...
یقینا یگانه موجودی که در جهان آفرینش میتوان نمادی از خداوند و الوهیت دانست و او را ستایش کرد " زن " است .
زن صرف نظر از ابعاد زیبایی و لطافت ، ناشناخته هایی را در درون خود چون گوهری گرانبها دارد که میتوان از این بعد زن امنیت ، آرامش ، صلح و تمام صفات نیکو را در زمین حاکم کرد . چیزهایی که در درون مرد ها به حکم طبیعت نهادینه نشده . زن برای رهایی مرد از چنگال زندان بسته عقل آفریده شد . از این روست که مردان شیطان صفت از ابتدای خلقت سعی در تخریب شخصیت و چهره ستودنی زن داشته و دارند .
امروز روز " زن " است . گویی روز خداوند است و در حقیقت امروز زیباترین ، لطیف ترین و با شکوه ترین روز زمین است .
روز جهانی زن را به الهه بی همتای زندگیم ، همسر باوفا و دانشمندم و مادر بزرگوار و نازنینم و خواهر عزیز و دوست داشتنیم و همه زنهای جهان تبریک عرض مینمایم .
شایان دیبا
در هجمه این سکوت
سراب را برگزیدی
و در پایان راه
با توشه خود خواهی
بخود خواهی رسید
اما بدون تپشهای قلب من
بدون هُرم دستهای عاشق من
بدون خورشید
بدون رویاهای زیبای کودکانه
و بدون بادبادکهای به آسمان رسیده
با زایش جنین نارس آرزو
با اقیانوسی از کابوس و حسرت
و پایان راه
تلخترین سمفونی این جراحت است
تلخترین حادثه هستی
یعنی دیوار
شایان دیبا
مامان بزرگ عزیزم
آسمانی شدنت را در این دور دستها به غم نشسته ام
گر چه رها شدن از بند تن و این دنیا برای تو اوج آرامش است
اما حسرت دوباره دیدنت تا واپسین نفس در قلب و جان من خواهد ماند
از تو ممنونم بخاطر آنهمه مهربانی و محبتی که در حقم روا داشتی
همیشه در قلبم زنده خواهی بود
سفر بخیر و روحت شاد ای بزرگ بانو
آمد اما در نگاهش، آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود، اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود
جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ
اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود
ای نداده خوشهای زان خرمن زیباییام
تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود
مرحوم استاد ابوالحسن ورزی
ما اجنبی ز قاعدهٔ کار عالمیم
بیهوده گرد کوچه و بازار عالمیم
دیوانه طینتیم زر و سنگ ما یکیست
اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم
ما مردمان خانه بدوشیم و خُش نشین
نی زان گروه خانه نگهدار عالمیم
حک کردنی چو نقطهٔ سهویم بر ورق
ما خال عیب صفحه رخسار عالمیم
با سینه برهنه به شیران نهیم رو
انصاف نیست ورنه جگردار عالمیم
وحشی رسوم راحت و آزار با هم است
زین عادت بد است که آزار عالمیم
وحشی بافقی
از پسِ پیچ و تابِ عشق و خیال
در هیاهوی خاطراتِ پوسیده
با سکوتِ حزین و مبهم اشک
در پی یک سبد صداقت باش
در پی یک نفس حقیقت محض
در پی یک بهار عطرِ حضور
بر حذر باش از خیانتِ سایه
پر بگیر از هجوم خاطره ها
او به تو نتابیده
سایه در شب نخوابیده
سایه از برای تو نیست
سایه تکیه گاه خوبی نیست
از دلِ قصه های افسرده
از پس اینهمه خیانت و رنگ
تو
تو...
در پی تابش حقیقت باش
طلعتی با شکوه و بی پایان
در پی کوچه ای که ویران نیست
زنده شو از پسِ آنهمه مردن
زندگی را همیشه زیبا کن
با دو بال خسته امید
زندگی را دوباره معنا کن
شایان دیبا